براے دلمـ، گاهے مادرے مهربان مےشومـ دست نوازش بر سرش میکشمـ میگویمـ: «غـُـصه نخور، میگذرد …» براے دلمـ ، گاهے پدر میشومـ خشمگین میگویمـ : «بس کن دیگر بزرگ شدے ….» گاهے همـ دوستے مےشومـ مهربان دستش را میگیرمـ میبرمـــش بهـ باغـ رویـــا … دلمـ ، از دست من خسته استــ
MisS-A |